معنی روان متن : ای فرزند من ! باهوش و محبوب من ایران سرزمین ما سرزمینی است بسیار قدیمی که در طول تاریخ خود بزرگترین و آباد ترین کشور جهان بوده است ؛ ولی آنچه ایران ما را از دیگر کشورهای نیرومند جهان جدا می کند و بالا می برد این است که کشور ماهمواره سرزمین مقدس و با شکوه و خردمندانه و علم آموزی بوده است .
دانش ادبی : فرزندم ( منادا ) حرف ندا محذوف است ( ای ) / سرزمین ما ( بدل ) برای ایران / بزرگترین ، آباد ترین ( صفت عالی ) / سپند و فر و فروغ و فرزانگی و فرهیختگی ( مراعات النظیر ) و واج آرای حرف ( و)
دانش زبانی : فرزندم ، دلبندم ( مضاف و مضاف الیه ) ترکیب اضافی /سرزمین ما ترکیب اضافی /بوده است ( ماضی نقلی )
معنی روان متن : ایرانیان با دیگر مردمان همواره به مرد بودن و عدالت و خردمندی رفتار می کرده است ؛ بیهوده نیست که سرزمین ما را ( ایران ) می نامند که به معنی سرزمین جوان مردان است و جوان مردانی که آزاد به دنیا آمده اند .
دانش ادبی : داد و دانایی ( مراعات النظیر ) و واج آرایی حرف ( د) / آزادگان است ( مسند و فعل اسنادی ) آزاد زادگان است که فعل است حذف شده و مسند و فعل اسنادی است/
دانش زبانی :ایرانیان ( مشتق ) / داد به معنی عدالت هم خانواده عدل و هم معنی دادگری / آزادگان ( مشتق ) /آزاد زادگان ( مشتق مرکب )
معنی روان متن : دشمنان بدخواه و بداندیش و گستاخ ما نیز به ناچار این سرزمین را به این نام مقدس و ارجمند می نامند و ایرانیان را به علت آزاد مردیشان ستایش می کنند . به ا ین شکل بهترین و عالی ترین سوغات ایران به دیگر سرزمین ها ، علم و خرد و فرهنگ بوده است .
دانش ادبی : دشمنان تیره رای ( موصوف و صفت ) خیره روی ( صفت دوم ) بواسطه ( و) حرف ربط نقش قبل خود را می گیرد /سپند و ارجمند ( مراعات النظیر و مترادف ) /برترین و گرمی ترین ( صفت عالی ) / اندیشه و خرد و فرهنگ ( مراعات النظیر )
دانش زبانی : تیره رای و خیره روی ( مرکب ) / سپند ( ساده ) / ارجمند ( مشتق ) / می ستایند (مضارع اخباری ) برترین و گرامی ترین ارمغان ایران ( گروه اسمی و ارمغان هسته همراه با وابسته پیشین که صفت عالی است و وابسته پسین که مضاف ا لیه می باشد )/بوده است (ماضی نقلی )
معنی روان متن : ای فرزند گرامی من می دانی که بهترین و پابرجا ترین ستایش آن است که بر زابن و قلم دشمن جاری می شود ؛ زیار مدحی است که از هر آلودگی دور شده باشد . دشمنی که به جز زشتی و نا پاکی و کم کاری و نا درستی و وحشی گری و بدی نمی خواهد و نمی خواهد ببیند؛ هنگامی که ایران و ایرانی را تقدیری می کند از روی ناچاری این کار را انجام می دهد که در برابر بزرگی و ارجمندی این دو سر تعظیم فرود می آورد و اقرار به ستایش می کند .
دانش ادبی : گرامیم ( منادا ) / زبان و خامه ( مراعات النظیر ) / زشتی و پلشتی و کاستی و ناراستی و ددی و بدی ( مترادف و مراعات النظیر ) واج آرایی حرف ( ی ) و ( -ُ ) / سر فرود آوردن ( کنایه از تعظیم کردن ) / زبان به ستایش بگشاید ( کنایه از اقرار کردن )
دانش زبانی : برترین و استوار ترین ( صفت عالی ) / می دانی ( مضارع اخباری ) / آلایش ( مشتق )
معنی روان متن: بله میهن با شکوه ما این محل پیدایش خردمندان و عالمان و نیک اندیشان و این مرکز نور و درستی ، این کشور مردان پهلوان و پهلوانان شجاع و دلیرانی که مانند شیر هستند و پهلوانان مشهور سرزمینی است که ما به آن افتخار می کنیم و سرمان رابالا نگه می داریم .
دانش ادبی : بخردان و دانایان و روشن رایان ( مراعات النظیر و مترادف ) /مردان گرد ، یلان پر دل ، دلیران و شیران ، پهلوانانی نامدار ( مراعات النظیر و مترادف ) /
دانش زبانی : شکوهمند ( مشتق ) /آری ( شبه جمله ) /روشن رایان ( صفت جانشین اسم ) / مردان گرد ، یلان پردل ( موصوف و صفت ) / همگنان ( مشتق ) / بر می افرازیم ( فعل پیشوندی )
معنی روان متن:ای فرزندمن ، من می دانم و شکی ندارم که تو ایران را از ته قلبم دوست دارم زیرا تو از ایرانیان اصیل و بانژاد و جوانمرد هستی ؛ از آن پاک نهادان که روح و روانشان از مهر ایران روشن است و دلشان به نام و یاد ایران می تپد و عاشق ایران هستند ؛ از آن آدم های عاقل و دانا که اکنون ایران را به گذشته ی روشن آن متصل می کند. تو از آن روشن فکران هستی که استوار و خستگی ناپذیر مانند کوه می کوشند که آن گروه از ایرانیان را که از خود بیگانه شده اند به خود باز گردانند و اصالت خود را بشناسند .
دانش ادبی : فرزندم ( منادا ) / نژاده و آزاده ( مترادف و مراعات النظیر ) / یاد ایران می تپد ( کنایه از عاشق شدن ) / تو استوار چون کوه ( تشبیه ) /
دانش زبانی : دوست می داری (مضارع اخباری ) /باز آورند ( فعل پیشوندی ) تابناک است ( مسند و فعل اسنادی ) / نژاده و آزاده ( صفت نسبی )
معنی روان متن: ای فرزند من ، در من کمترین شکی هم وجودندارد که تو ایران را دوست داری ولی دوست داشتن کافی نیست بلکه ایران را باید شناخت تا بتوانی آن را آنگونه که شایسته است بر دیگران معرفی کنی . این مسئولیتی است که بر عهده تو قرار داده اند .
دانش ادبی : ای فرزندم ( ندا و منادا ) /می باید ( قید تاکید ) / شایسته و سزاوار ( مترادف ) بردوش نهادن ( کنایه از دادن مسئولیت به کسی )
دانش زبانی : نیست ( وجود ندارد ) فعل غیر ربطی / مرا ( برای من ) که ( من ) متمم است
معنی روان متن : مسئولیتی به سنگینی کوه دماوند که هر پشتی را خم می کند و درهم می شکند ، مگر کمر محکم و استوار و نیرومند فرزند ایران که تو هستی .
دانش ادبی : پشت خرد کردن ( کنایه از شکست خوردن ) / باری به گرانی دماوند ( تشبیه گرانی وجه شبه و باری مشبه و دماوند مشبه به ) / باری کنایه از سنگینی /ستبر و ستوار ( مترادف )
دانش زبانی : فرزند ایران ( ترکیب اضافی ) / تویی ( تو هستی ) مسند و فعل اسنادی
معنی روان متن :به هر حال می دانم که هر کس ایران را به خوبی بشناسد به آن علاقمند خواهد شد و با جوش و خروش کوشش خواهد کرد که در آبادی و آزادی و شکوفایی و توانمندی و پیروزی و خوشبختی آن از هیچ تلاشی کوتاهی نکند و کوتاهی نکند .
دانش ادبی : جوشان و پر توان ( مترادف و مراعات النظیر ) / آبادی و آزادی ( مراعات النظیر ) و جناس / شکوفایی ، توانایی ، پیروزی و بهروزی ( واج آرایی حرف ( و) ) /تلاش و تکاپو ( مراعات النظیر و مترادف ) /
دانش زبانی : می دانم ( مضارع اخباری ) / خواهد کوشید ( مستقبل )
معنی روان متن :این را بدان و آگاه باش که آنچه من به تو می گویم از روی اگاهی است و از اعتقادات محکم ایجاد شده است به آنچه که تو باید بدانی و باید انجام بدهی . تو هستی که بر شکوه و روشنایی ایران خواهی افزود و چشم تمام جهان را خیره خواهی کرد و و تاریکی که از عدم شناخت وطنت و از خود بیگانگی را از خود پاک خواهی کرد .
دانش ادبی : فر و فروغ ( مراعات النظیر )
دانش زبانی : بدان و آگاه باش ( فعل امر ) / آگاهی است ( مسند و فعل اسنادی ) / بر آمده ( ایجاد شده ) / می باید بکنی ( فعل امر ) /جهانیان را ( مفعول )
معنی روان متن :آگاه باش ! خود را خوار و ذلیل نکن !زیرا در این روزگار تو چشم و چراغ ایران هستی و درجهان با ارزش ترین هستی ؛ پس دل خود را از هر آلودگی و شک در باره خود و وطنت پاک کن و دور کن و به این سخن اعتقاد داشته باش که فرزند ایران و سرزمین فرهنگ و ادب و اندیشه را مانند شیران شجاع و قدرتمند هستی .
دانش ادبی : هان و هان ( اصوات ) / چشم و چراغ ایران ( کنایه از اینکه عزیز ایران هستی ) / جهان ( مجاز از مردم ) / گرامی ترین ( صفت عالی ) / شیر شیران ( تشبیه ) فرزند ایران مشبه ، شیر بیشه مشبه به و وجه شبه دلیری و شجاعت داشتن ( تشبیه بلیغ )
دانش زبانی : پاک ساز ( فعل امر ) / خوار مدار ( فعل امر )
معنی روان متن :بخوان و جست و جو کن و ایران و خود را بشناس و خداوند پاک را ستایش کن به خاطر اینکه تو را فرزند ایران انتخاب کرده است .
دانش زبانی : بخوان و بدان و بپوی (فعل امر ) / بشناس ( فعل امر ) / بگزار ( فعل ا مر )
معنی روان متن :بله تو هستی که آینده میهن را درخشان و نورانی خواهی کرد .
دانش زبانی : تو هستی ( مسند و فعل اسنادی ) / خواهی ساخت ( فعل مستقبل )
معنی روان متن :خدای بزرگ پشت و پناه تو و میهن باشد و تن و جانت از گزند دشمنان در امان باشد و میهن تو آبادان باشد
دانش زبانی : فعل باد که دعایی است بعد از ( میهن ) و ( بی گزند )به قرینیه لفظی که در پایان جمله آمده حذف شده است . هر سه جمله دعایی هستند . درس سوم : ارمغان ایران ( سال هشتم )
درس سوم : ارمغان ایران
آزادگان : کسانی که آزاد زاده شده اند
آلایش : آلودگی
ارمغان : سوغات ، ره آورد
ارجمند : گرامی
لیک:ولی، لیکن
داد:عدل،برابری
از بن جان : از عمق وجود ، از ته دل
بخردان : خردمندان
بسنده : کافی
بر می افرازیم : بالاتر می بریم
پلشتی : نا پاکی،آلودگی
پردل : شجاع
پیراسته : آسته ،پاکیزه
تبار :، نژاد ، قوم
تیره رای : بد اندیش
جوشان : پر تکاپو
خامه : قلم
خاستگاه : مبدأ، محل پیدایش
خُرد : کوچک
خِرد : اندیشه
خیره روی : گستاخ ،بی شرم
خیرگی : حیرت
درازنای تاریخ : در طول تاریخ
ددی : وحشی گری
ظفرمند:پیروز
چیره شدن: غالب شدن
دلبند : دوست داشتنی ، محبوب
دیری : از زمان قدیم روان می شود : جاری می شود
روشن رای : روشن فکر
سپند : مخفف اسفند،پاک و مقدس
ستوار : مخفف استوار ، ثابت
ستبر : محکم ، کلفت
سر فرود آوردن : تعظیم کردن ، فروتنی
فرزانگی : دانایی
فرّ : شکوه ، شأن و شوکت
فروغ : روشنایی
فرهیختگی :دانش آموختگی
بپوی:حرکت کن
بِرهان:رهاکن
کاستی : کمبود
کانون : مرکز
گُرد : پهلوان ، نیرومند
نامدار : مشهور
ناراستی : دروغ
نستوه : خستگی ناپذیر
نژاده : کسی که اصل و نژاد خوبی دارد
نهاده شده : قرار داده شده
والایی : گرامی بودن ، بلند مرتبگی
همگان : همگی ،
می ستایند:ستایش می کنند
خواهی زدود:پاک خواهی کرد
خوارمدار:کوچک وحقیرنکن
یلان : پهلوانان گزند: آزار، آسیب،
معنی بعضی از جملات درس :
صفحه 31 : ... سرزمینی است که ما بدان می نازیم و سر از همگنان بر می افرازیم
معنی :.... سرزمینی است که ما به آن افتخار می کنیم و سرمان را بالاتر از همه بلند می کنیم .
صفحه 32: هان و هان خویشتن را خوار مدار .
معنی بدان و آگاه باش خود را کوچک و ناچیز نکن.
مثال هایی برای دانش ادبی صفحه 33 . واج آرایی ( نغمه حروف )
مثال1 :خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیر آمیز
حافظ
مثال 2 :
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
سعدی
مثال 3 :
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
حافظ
مثال 4 :
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد.
حافظ
مثال 5 :
«رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
حافظ
مثال6 :
روزی در هوای سرد وسنگین زمستانی در دوردست های بی کسی ،بغضی بی صدا به سراغمان می آید.
توضیح بیشتر واژه ها :
ارمغان: تحفه ای باشد که چون از جائی آیند بجهت دوستان بیاورند. (جهانگیری ). سوغاتی را گویند که چون از جائی بیایند بجهت دوستان بطریق ره آورد بیاورند. (برهان ). تحفه ای که مسافر برای کسان وآشنایان آرد و آن را امروز سوغات گویند. تحفه و سوغاتی که برای دوستان از جائی بیارند یا بفرستند. (موید الفضلاء). هدیه که مسافر آرد از سفر. تحفه . (منتهی الارب ). ترفه . (منتهی الارب ). سوغات . راه آورد. (جهانگیری ). ره آورد. یرمغان . ارمغانی . (برهان ). هدیه . (منتهی الارب ). پیشکش(لغت نامه دهخدا)
درازا. طول
سپند:روز پنجم هرماه و ماه دوازدهم هر سال «اسفند» یا «سپندارمذ» نام دارد. این واژه که در اوستایی «سْپِنـْـتـَه آرمَئیتی»(Spenta-Ârmaiti) می باشد و نام چهارمین امشاسپند است، از دو بخش «سپنته» یا «سپند» به مانک پاک و مقدس و «آرمئیتی» به معنی فروتنی و بردباری تشکیل شده است و معنی این دو با هم فروتنی ِپاک و مقدس است.
فرّ : شأن و شوکت و رفعت و شکوه . (برهان )
فروغ . [ ف ُ ] (اِ) به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد. (برهان ). روشنایی . نور
فرزانگی : دانایی ، حکمت. ( فرهنگ فارسی معین)
فرهیختگی: ادب آموختگی ، علم آموختگی .( فرهنگ فارسی معین)
تیره رأی سیاه فکر، بد اندیشه
خیره روی : بی حیا. بی شرم . (آنندراج )
خامة دشمن: قلم دشمن. ( فرهنگ فارسی معین)
پیراسته: زیبا شده ، خوش نما شده . ( فرهنگ فارسی معین)
پیراسته : نعت مفعولی از پیراستن . مهذب . مقابل آراسته . متحلی . متحلیة. مقذذ. (منتهی الارب )
آلایش: 1 - آلودگی 2 - ناپاکی . ( فرهنگ فارسی معین)
ناراستی : مکر. حیله . عدم صداقت و راستی . (ناظم الاطباء). نابکاری . خیانت . نادرستی . دغلی . کژی . تقلب . دغا. دروغ و دروغگوئی(لغت نامه دهخدا)
دد. [ دَ ] (اِ) وحش . وحشی . مقابل دام . سبع. (زمخشری ). درندگان . دده . جانور درنده چون شیر و پلنگ و جز آن . جانور درنده از بهایم . حیوان درنده . هر چهارپایی که درنده باشد مثل شیر و گرگ و یوز و سیاه گوش . (غیاث )
بخردان: صاحبان عقل و خرد، دانشمندان
روشن رای: (صفت) آنکه دارای عزم، تدبیر، و اندیشۀ روشن است؛ روشنفکر.
کانون: 1 - آتشدان ، منقل . 2 - نام دو ماه از ماه های رومی . 3 - انجمن ، باشگاه . 4 - در فارسی مرکز. (ف معین)
گُرد: دلیر، پهلوان . (فرهنگ فارسی معین)
یل: [ ی َ ] . شجاع و دلیر و پهلوان و مبارز و جنگجوی پر زور و قوت . (ناظم الاطباء). شجاع و دلیر. (آنندراج ).
مرد مبارز. (لغت فرس اسدی ). پهلوان و دلاور را گویند. (فرهنگ جهانگیری )
همگنان:(اسم) ‹همگینان›[hamgenān] همه؛ همهکسان؛ گروه و جماعت حاضر. (فرهنگ لغت عمید)
رفقا، همقطاران، همکاران ( فرهنگ واژگان مترادف و متضاد)
گمان :(گُ یا گَ) 1 - ظن ، وهم . 2 - رأی ، اندیشه .( فرهنگ فارسی معین)
تبار :.[ ت َ ] (اِ) دودمان و خویشاوندان و قرابتان را گویند. (برهان ). خاندان و اولاد. (غیاث اللغات ). اولاد و طایفه و آل . نسل و دودمان . ( لغت نامه دهخدا)
نژاده: (ص نسبی ) از: نژاد + ه (پسوند نسبت و اتصاف ) . (حاشیه برهان قاطع چ معین ). اصیل . نجیب . (برهان قاطع) دارای اصل و نسب و نسل خوب . (فرهنگ نظام ). صاحب نژاد.
تابناک . (ص مرکب ) تابدار و روشن و براق . (آنندراج ) مشعشع. نورانی . رخشنده (لغت نامه دهخدا)
خویشتن شناس . خودشناس . آنکه حد خود شناسد واز حد خود تجاوز نکند و بگستاخی نگراید. آنکه از حدخود برتر نشود.
خویشتن شناسان را از ما درود دهید. (منسوب به انوشیروان ). (لغت نامه دهخدا)
- خویشتن ناشناس ؛ آنکه حد خود نداند. آنکه از حد خود تجاوز کند.
امیر گفت در باب این خویشتن ناشناس چه کرده اند. (تاریخ بیهقی ).
نستوه [nastuh] ]. [ ن َ ] (ص )، خستگی ناپذیر. ناافتاده . ضد ستوه و بستوه . و اسم معنی (حاصل مصدر) آن نستوهی است . (حاشیه برهان قاطع چ معین ). عاجزنشونده . (فرهنگ نظام ).آنکه در کارها ستوه نگردد یعنی ملول و عاجز نشود . (لغت نامه دهخدا)