تعداد نظرات
0 دیدگاه
تعداد لایک
5 پسندیدن
تاریخ انتشار
شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰
بازدید
265 نفر
انشا بازآفرینی ضرب المثل فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است صفحه 84 نگارش نهم انشا
بازآفرینی مثل فضول را بردن جهنم گفت هیزمش تره
ضرب المثل فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است برای افراد فضولی که به همه ی کارها رسیدگی میکنند و در کار دیگران سرک میکشند است! برخی از این افراد حتی برایشان مهم نیست که ممکن است اینکارشان به ضرر خودشان باشد و این دقیقا همانند این ضرب المثل است. در ادامه مطلب انشا های مختلفی راجب این موضوع قرار داده ایم.
انشا درباره فضول را بردند جهنم
مقدمه : همه ما حداقل یک بار شنیده ایم که می گویند فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است!
اما شاید معنی و مفهوم ان را جز اینکه در مورد افراد فضول است نفهمیده باشیم و به خوبی در نیافته باشیم.
بدنه : اما این ضرب المثل در مورد ادم های فضولی که خود را کنجکاو میدانند، گفته میشود.
با توجه به ایتکه ذات افردا فضول اصلاح نمیشود،این ضرب المثل یعنی فضول نمیتواند ذات و اخلاق خود را عوض کند و این ضرب المثل کهن و دیرینه با اغراق و مبالغه بیان میکند که در جهنم نیز که در اتش جهنم می سوزند دست از فضولی کزدم بر نمی دارند و بیهوده میگویند.
نتیجه گیری : با بکار گیری این ضرب المثل میتوانیم فضولی ادمهای اطراف را به انها یاداوری کنیم. و این بار با دانستن در مورد مفهوم و معنای ان، ان را ب کار ببریم. و در مورد مسائل مربوط ان را استفاده کنیم و در مسائل بی ربط نگوییم.
انشا فضول را بردند جهنم برای نگارش نهم
مقدمه : با نگاهی به داستان های تاریخی در می یابیم که چه اتفاقت و کابوس هایی که صورت گرفت و ریشه اش در یک فضولی بود.
متاسفانه یکی از اخلاقیات تلخ برخی انسان ها فضولی کردن است.
فضول فضو است و راه چاره ای هم نیست.
بدنه : نمی دانم یک تکه گوشت صد گرمی چقدر قدرت دارد. غیبت دروغ فضولی!
اخر 100 گرم هم وزن ندارد این زبان!
با فضولی چه خنده هایی که اشک شد و چه آسانی هایی که سخت شد و چه پاکی ها که خدشه دار شد و چه خانواده هایی که از هم دور شدند.
چه بسا فضولی که به زندگی خودش هم آسیب رساند اما توبه نکرد که نکرد.
حتی وقتی از دنیا رفت و قیامت برپا شد و به علت فضولی کردن هایش او را راهی جهنم کردند بازهم دست از کار زشت خود نکشید و گفت هیزم ها چرا تر هستند؟
نتیجه : چه زیبا بود اگرز یاد می گرفتیم سرمان به زندگی خودمان گرم باشد.
در دنیای امروز آنقدر هرکس مشکلات خود را دارد که اگر آنها را حل بکند باید نامش را در کتاب رکوردهای گینس ثبت کنند اما نمیدانم چطور برخی ها انقدر زمان صرف فضولی کردن در زندگی بقیه می کنند. شاید یک شبانه روز آنها 48 ساعت که 24 ساعتش را صرف فضولی کردن می کنند. شما چه فکر می کنید؟
داستان درباره ی فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تره
مقدمه : در فرهنگ ما دونوع فضول وجود دارد یکی از انواع آن بدین گونه است که حرف های کس دیگر را به کس دیگر منتقل میکند و در اصطلاح به این افراد خبرچین هم میگویند. نوع دیگر کسی است که در کارهایی که به او ارتباطی ندارد دخالت کرده و در اصطلاح فضولی میکند موضوع ضرب المثل به نوع دوم بر میگردد که در همه کارها خود را دخالت میدهد . این افراد دچارنوعی بیماری هستند که درآن خودرا دانشمند و استاد در همه زمینه های موجود در روی کره زمین از بدو خلقت تا کنون میدانند فقط کافی است در کنار آنها از موضوعی صحبت کرد.
بند بدنه : آنان به راستی گوش های تیزی دارند که حدود هشت برابر انسان های عادی شنواترند و چشم های قوی هم دارند که یک کمی از عقاب تیز بین تر است. بدین گونه که اگر در فاصله چندمتری از آنها در مورد موضوعی صحبت کنیم آنها به راحتی میشنوند و چون حس انسان دوستی زیادی هم دارند نمیتوانند خودرا دخالت ندهندو چون قطعا در آن موضوع مثل علوم دیگر استادند حتما نظری راجع به آن دارند در شعاع 50 متری آنها هر اتفاقی بیفتد از چشم آنها دور نمانده و همچون برق خود را به آنجا رسانده و کار خود را رها میکنند و نظر کارشناسی خود را میدهند. این عادت خوب تا پس از مرگ هم همراه آنهاست به طوری که در شب اول قبر در امور نکیر و منکر نیز دخالت کرده و حتی نسبت به اسم آن دو هم نظر میدهند و این کار همچنان ادامه دارد تا جایی که وقتی حضرت اسرافیل در سور بدمد و قیامت برپاشود و آنها را تا اول حیاط جهنم ببرند که بسوزانند به علت استادی در علم آتش و هیزم پیش از اینکه آتش روشن شود حس انسان دوستانه فضولی آنها گل کرده و میگویند چرا هیزمش تر است و خوب آتش نمیگیرد و به جای هیزم میتوانید از ژل های آتش زا استفاده کنید و این داستان همچنان ادامه دارد.
نتیجه : به امید روزی که دانشمندان مان به اندازه فضول هایمان دانشمند شوند عقاب هایمان به اندازه فضول هایمان بینا….
انشا درمورد فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است
برخی از انسانها در بسیاری از کارها فضولی و گستاخی میکنند در عین حال بسیار خرده گیر و بهانه جو هستند. روزی در خیابان ها با دوستم قدم میزدیم و میخواستم یک چیز زیبایی بخرم اما دقیقا نمی دانستم که می خواهم چه چیزی بخرم من با دوستم بسیاری از مغازه ها را گشتیم و وسایل زیادی را مشاهده کردیم. پس از جستجو های بسیار خسته شدم اما دوست من همچنان می خواست که به گشتن ادامه بدهیم از دوستم پرسیدم که چه چیزی می خواهی بخری تو که از من سرگردان تری اما دوستم با زیرکی خندید و گفت فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تره با همین ضرب المثل زیبا من را قانع کرد رومن دیگر در کار او دخالتی نکردم. با اینکه نفهمیدم چه چیزی می خواهد بخرد اما با این ضرب المثل فهمیدم که این ضرب المثل به این معناست زندگی را نباید در کنجکاوی های نامربوط بگذرانیم و باید هرچه بیشتر از لحظه ها لذت ببریم.
فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است
انشا فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است
فوضول رابردند جهنم،گفت:هیزمش تر است روزی روزگاری درشهرکوچکی خانواده ای معمولی زندگی میکرد.پدر این خانواده کارگری ساده بودو همچنین فرد آبرومندی بود.این خانواده سه فرزند داشت.دوفرزند بزرگتر یک پسر و دختر عاقل و درسخوان بودند ولی فرزند آخر این خانواده بر خلاف دو فرزند بزرگتر پسری بلا نسبت شما فوضول و کنجکاو و شیطون بود.اسم این پسرک داستان ما مراد بود.مرادگاهی اوقات پسر خیلی بدی می شدالبته مراد دوستان شیطون هم کم نداشت که فکر میکنم در تربیت او موثر بودند.دوستان مراد اورا مراد فضوله هم صدا میکردند.مراد در کار هرکس که فکرشو می کنید چه برزگ چه کوچیک چه پیر و چه جوون فضولی می کردبه طوری که همه ی محله و بعضی از دوستاش از دستش آسی بودند.
مراد در مدرسه هم همین کارهای زشت را می کرد مثلا فضول بود که بدونه نمره ی دوستاش چند شده و به هر طریقی هم که بود این کار را می کرد.مردم محله هم که او و خانواده اش را می شناختند از پدر او همچین فرزندی را انتظار نداشتند.معلم های مراد هم چند باری این موضوع را به مادرش فقط برای تذکر گفته بود ولی از دست مادرش هم کاری ساخته نبود.
چند ماهی گذشت دیگر تحمل مراد برای افراد محله و معلم هایش سخت شده بودو فضولی مراد به حدی رسیده بود که در کارهای خانوادگی افراد محلشون هم فضولی می کرد و دلش می خواست از کارهای هرکس و هر چیز به هر روشی سر در بیاورد.اهالی محل،مراد را فقط به خاطر پدرش تحمل می کردند و از پدرش خجالت می کشیدندکه شکایت مراد را پیش او ببرندو تا به حال شکایت جدی به آن ها نکرده بودندتا اینکه تصمیم گرفتند به مادر مراد شکایت کنند.وقتی با مادرش صحبت کردند تصمیم گرفت کمی با مراد صحبت کند که از کار زشتش دست بر دارد چون فضولی او از همه ی کارهایش زشت تر و بدتر بود ومردم همه در تعجب بودند که چطور مراد فرزند این خانواده است؟
مادرش مراد را صدا زد و به او گفت:ببین پسرم ما توی این محل آبرو داریم تو داری با کارهات آبروی مارا میبری،آخه تو از فضول کردن چه خیری دیدی که این کارا همچنان ادامه میدی.همسایه ها به خاطر پدرت است که تا به حال چیزی به ما نگفته اند،یکم آبرو داری کن.مراد گفت:آخه مامان من دیگه به فضولی عادت کردم ،آدم فضول هم هر جای باشه کار خودشا می کنه من از این کار لذت میبرم.مگه همین شیطون نبود که تو جهنم هم فضولی می کرد تازه ضرب المثلش هم ساختند که میگه:فضول بردن جهنم،گفت:هیزمش تر است.وقتی شیطون به هیزمای جهنم گیر میده من به چیز های مهم تر کاری نداشته باشم!! آخه مگه میشه؟!!؟
باز آفرینی فضول را بردند جهنم گام به گام : فضولی، کنجکاوی یا هر اسمی که رویش بگذارید، از آن حس هایی است که همه تجربه کرده اند، بعضی بیشتر، بعضی کمتر! فضولی یا کنجکاوی در واقع یک احساس درونی و ذاتی است. همه دوست دارند از آنچه نمی دانند سر در بیاورند. روزگاری، بچه ی بازیگوشی بود که همه جا سرک می کشید و با همه چیز و همه کس کار داشت. حتی بچه های هم سن وسالش هم دیگر از دست او خسته شده بودند. وقتی زن همسایه نان می پخت، دست می برد و مقداری خمیر برمی داشت و سعی می کرد نان بپزد. وقتی واردمغازه ی آهنگری می شد، چیزی نمنده بود که آهن مذاب به او صدمه بزند. وقتی دو نفر صحبت می کردند، سعی می کرد سر از سخن آنها درآورد و … . خلاصه روزی مردم روستا تصمیم گرفتند او را تنبیه کنند. چند روزی با او صحبت نکردند، اما او همچنان به دخالت در امور دیگران ادامه داد، حتی با چوب و ترکه به جانش افتادند، ولی فایده ای نداشت. در نهایت، به این نتیجه رسیدند که فضولی چاره ای ندارد و شخص فضول، حتی اگر به جهنم هم راه یابد، باز هم ایراد می گیرد و فضولی می کند و این مَثَل مرسوم شد : «فضول را بردند جهنم، گفت هیزمس تر است».
فاطمه : داستانی درباره فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تره : البته فصولی یا به اصطلاح کنجکاوی یکی از حس های غریزی انسان ها است و اینکه انسان دوست دارد از برخی چیز ها سر در بیاورد یک امر طبیعی است اما وقتی اینکار باعث لطمه زدن به زندگی دیگران و یا خود او شود یک کار کاملا غلط و اشتباه است. این افراد فضول با اینکار دیگران را از خود ناراحت میکنند و حتی به زندگی خودشان هم آسیب میرسانند ، یعنی انقدر سرشان در کار دیگران است که ممکن است زندگی خود را به کل فراموش بکنند! نمونه ای از این دسته از افراد آنهایی هستند که هنگام جمع شدن در مهمانی ها همش در کار ما سرک میکشند! مثلا جمله ی “کی ازدواج میکنی” ، “کی درست تموم میشه” ، “کی میری سربازی” و جملات از این قبیل جز حرص درآور ترین سوالات هستند . ولی افسوس که خود این افراد هیچگاه چنین فکری نمیکنند و از این کارشان لذت میبرند.
زهرا : انشا گسترش فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است : در روستایی به نام گل آباد مردی زندگی میکرد به نام قلی…. او مردی مهربان و بود و امورات خود را با کارگری به سر میبرد… اما از ویژگی های او بخواهم بگویم تنها کنجکاوی بی اندازه اش بسیار به چشم می آید… دخالت های بیجا در هر موردی… اما هیچکس نتوانسته بود به او بفهماند که کار بسیار ناشایستی انجام می دهد… در یکی از همان روزها همسایه ای جدید سر و کله اش پیدا شد … و در روز اول شروع کرد به کند و کاری دیوارها برای اینکه آنجا را سر و سامانی بدهد … قلی قصه ما که کنجکاویش گل کرده بود به سراغ او رفت و شروع کرد به حرف زدن که کی هستی چی هستی از کجا آمدی برای چه برای چه این کارها را میکنی و ….. او هم در جوابش با صراحت تمام گفت فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است… قلی قصه ما دهانش بسته شد و به کار ناشایستش پی برد.
غزل : میخوام یه نصیحتی بکنم به اوناییکه شکست عشقی خوردن
میخوام بهشون بگم بابا عشقو ولش کنین گور بابای عشق چرا باید بخاطر یکی که شما رو تواین حالت گذاشته ورفته زندگیتونو خراب کنین دنیا یکی دو روزه عشق رو ول کنینو با اشتیاق فروان به زنگیتون ادامه بدین وهمیشه بخندین به قول معروف بخند تا دنیا بروت بخنده
یه چیزیو میخوام بگم رو منکه تاثیر گذاشته شمام امتحان کنین
وقتی دلتون برا عشقتون تنگ شده وفقط گریه هست که ارومتون میکنه اون موقه ازته دل از خدا بخاین که کلا نسبت بهش بی حس بشین بگین خدایا نادانی کردمو به جای اینکه باعشق تو زندگی کنم عاشق مخلوقت شدم پس خواهش میکنم یه کاری کن که فراموشش کنم البته یه مدت کوتاهی مثلا یه هفته دوهفته طول میکشه ولز فراموشش میکنی
باور کنین من فراموشش کردم وکلا نسبت بهش بی حس شدم اوایل عاشقی وقتی میدیدمش دلم داشت از تندی تپش میترکید ولی نمیدونم معجزه بود چی بود اصلا یه جوری نسبت بهش بی تفاوت شدم که انگار عاشقش نشده بودم.
ارائه شده توسط : حسین ایزدی
در وب سایت : جم نما
به نظرتان بیشتر چه محتوای در جــم نـما منتشر شود؟