تعداد نظرات
0 دیدگاه
تعداد لایک
5 پسندیدن
تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۹
بازدید
139 نفر
انشا درباره انچه در راه خانه تا مدرسه میبینید درس سوم صفحه 42 پایه هشتم
**********
انشا اول :
به نام خدای بخشنده و مهربان. فاصله ی مدرسه ی ما از خانه خیلی زیاد نیست ولی آنقدر هست که اگر بخواهم این مسیر را با پای پیاده بروم به چیز های زیادی برخورد میکنم.
مثلا: سر صبح بقال ها و مغازه دار های سحر خیز را میبینم که در حال جارو
کردن اطراف مغازه ی خود
همه ی این ها بوی کار و همدلی و خلاصه اش بوی زندگی می دهد. این در حالیست که من در این مسیر پر از فکر و خیال روز ها و هفته های خود هستم و اینکه امروز قرار است در مدرسه چه اتفاقی بیفتد. و اینکه اگر من یک روز صاحب فرزند شوم، آیا قادر هستم مانند این راننده ها و مغازه دار ها و مادر ها برای فرزندانم تلاش کنم یا نه. پس باید پشتکار و غیرت خود را از همین حالا با درس خواندن و کمک کردن به پدر مادر به خودم و جامعه ثابت کنم.
*********
انشا دوم :
صبح زود که برای رفتن مدرسه از خواب بیدار شدم و بعد از گذراندن کار های هر روز (دستشویی ,مسواک, شستشوی صورت و خوردن صبحانه ) مشغول پوشیدن لباس فرم شدم از خانه بیرون رفتم . وقتی وارد کوچه شدم دوستان و هم سن و سال های خود را دیدم که به سمت مدرسه می رفتند . نانوایی سر کوچه را دیدم که با جنب و جوش زیاد در حال پختن نان و تحویل آن به مشتری ها بود.
اقای مرتضی صاحب سوپر مارکت کوچمان را دیدم که در مغازه را می خواست باز کند و اجناس خود را به بیرون سوپر مارکت می چید و خود را آماده روبه رویی با مشتری ها می کرد .
کمی جلو تر که رفتم پیرمرد سالخورده ای را دیدم که با یک نان در دست خود و یک شانه تخم مرغ به سمت خانه می رفت و یک لبخند زیبا بر لبانش بود . درسمت من دو مرد که با لباس ورزشی در حال دویدن و ورزش صبحگاهی بودن را دیدم خیلی سریعتر از همیشه به مدرسه رسیدم در حالی که آن روز با دقت فراوان اطراف خود را دیدم و آن راه کسل کننده سر صبح خانه تا مدرسه بسیار برایم جالب و دیدنی بود بر خلاف بقیه روز ها که این مسیر را در راه بودم.
***********
انشا سوم :
خانه ما تا مدرسه بسیار فاصله دارد به همین خاطر مجبورم هر روز ۶ صبح از خواب بیدار شوم .
صبح زود مادرم به اتاقم ما اید و با نوازش مادرانه و دستان مهربانش من را از خواب بیدار می کند .
کم کم چشم هایم را باز می کنم .
پس از اینکه آب به دست و صورتم زدم کمی سرحال می شوم .
به آشپزخانه می روم و در کنار پدر و مادر و خواهر و برادرم صبحانه را می خورم .
کم کم لباس هایم را می پوشم و برای رفتن به مدرسه حاضر می شود .
پس از آنکه لباس هایم را پوشیدم و آماده شدم به در خانه می روم و منتظر می ایستم تا سرویسم بیاید .
پس از آنکه سرویسم آمد و سوار شدم با دوستانم سلام و احوال پرسی می کنم .
در مسیر خانه تا مدرسه همه چیز دیدنی و جالب است .
مغازه ها یکی یکی باز می شوند و پدر و مادرها در حال خریدن نان و آش و سایر خریدهای خانه هستند .
بسیاری از دانش آموزان منتظر تاکسی و اتوبوس هستند تا به مدرسه بروند .
بسیاری افراد در حال بنزین زدن هستند و در صف می باشند .
برخی دیگر در پشت چراغ قرمز منتظر هستند .
چیزی که دیدنی است سرحالی و شادابی در اول صبح می باشد .
پس از اینکه به مدرسه رسیدیم آقای ناظم جلوی درب مدرسه بود و به بچه ها خوش آمد می گفت .
***********
انشا چهارم :
رفتن به مدرسه در روزهای سرد زمستانی علاوه بر سردی هوا و یخبندان واقعا جذابیت خاص خود را دارد .
هنگامیکه صبح زود از سرما از خواب بیدار می شوم و بیرون را نگاه می کنم درحالیکه برف زیادی روی زمین جمع شده است .
صبحانه می خورم و آماده می شوم تا به مدرسه بروم .
کم کم راه می افتم و به سر کوچه می روم .
برای تاکسی صبر می کنم و پس از آنکه سوار شدم به بیرون نگاه می کنم .
یکی یکی مغازه ها کرکره های خود را بالا می کشند و خود را برای کسب پول حلال آماده می کنند .
پدر و مادرهایی که در صف های نانوایی برای خریدن نان تازه منتظر هستند .
بعضی مردم هم آش داغ خریده اند تا صبح زود با یکدیگر آش بخورند .
دست فروش ها نیز کار خود را آغاز کرده اند و آدامس ، کبریت و سایر اجناس ارزان را می فروشند تا پول درآورند .
دیدن درختان در روزهای زمستان در حالیکه برف روی آنها نشسته بسیار زیبا و دیدنی است .
از بازار که رد می شویم شنیدن فریاد بازاری ها بسیار جذاب و شنیدنی است .
ماهی فروش ها داد میزنند ماهی تازه ..
میوه فروش ها فریاد می زنند تا میوه های خود را زودتر بفروشند .
و در اخر به نزدیکی مدرسه می رسم و پیاده می شوم .
**********
انشا پنجم :
وقتی گروه صبح هستیم صبح زود رفتگران زحمتکش را میبینم که به پاک کردن سطح شهر مشغول هستند .
همینطور که جلوتر می روم مغازه دارهایی که تازه مغازه را باز کرده اند و مشغول به تمیز کردن مغازه و وسایل خود هستند را می بینم .
سپس از دور بوی نانوایی و نان تازه به مشامم می رسد و معلوم است که آنجا نانوایی است .
سپس با زن و مرد هایی رو به رو می شوم که معلوم است هرکدام برای اهداف خاصی در حال رفت و آمد هستند .
هنگامیکه گروه ظهر هستم و به سمت مدرسه می روم دانش اموزان گروه مخالف را میبینم که از مدرسه تعطیل شده اند .
خیابان ها شلوغ است .
بوی کباب و بوی غذاهای دیگر از رستوران ها احساس می شود .
وقت ناهار است و بسیاری کارمندان از این فرصت استفاده می کنند تا ناهار بخورند .
به مدرسه می روم .
آفتاب به مدرسه می تابد .
به راستی که زیباست .
**********
انشا ششم :
وقتیکه شیفت صبح هستیم
معمولا اول از همه رفتگر های زحمتکش را میبینم که به تمییز کردن جاده های شهر مشغولند
و همینطور که جلوتر میروم با مغازه دار هایی که تازه مغازه را باز کرده اند
و مشغول به تمیز کردن مغازه و وسایل خود هستند را میبینم
و همینظور که به راه خود ادامه میدهم به سوی مدرسه
مکان بعدی که سر راهم است قبل از رسیدن به کنار ان بوی ان حس میشود
و ادم میفهمد که این نزدیکیها نانوایی وجود دارد
نان داغ و تازه خیلی لذیذ و خوشمزه است
همینطور که در راهم
ادم های زحمتکش بسیاری میبینم که هر کرام به طریقی روزی خود را در می اورند
و هنگامی که شیفت بعد از ظهر هستم و به سوی مدرسه میروم
دقیقا مصادف است با ساعتی که در شیفت صبح در از مدرسه تعطیل میشوم
و در مسیر باز گشت به خانه بیشتر معمولا اولیای دانش اموزانی را میبینم که راهشان دور و به دنبالشان امده اند
و شهری شلوغ و پر هیاهو نسبت به صبح
ارائه شده توسط : حسین ایزدی
در وب سایت : جم نما
به نظرتان بیشتر چه محتوای در جــم نـما منتشر شود؟