تعداد نظرات
0 دیدگاه
تعداد لایک
5 پسندیدن
تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۰
بازدید
70 نفر
شصت
۶۰ ، عدد شَصت معرب شَست پارسی شصتمین عدد از اعداد طبیعی است . شصت یک واحد بیشتر از 59 و یک واحد کمتر از 61 میباشد .
نوشتن عدد 60 در متون قدیمی به صورت شست رایج بوده است و نمیتوان آن را غلط دانست ولی امروزه برای تفکیک املایی آن را صرفا باید به صورت « شصت » نوشت .
فت شست مغانه بربندید/ بت به معبود خویش نپسندید(سنایی)
روز جستن تازیان همچون نوند/ روز دز چون شصت ساله سود مند( رودکی)
شصت در لغتنامه دهخدا
شصت . [ ش َ ] (عدد، ص ، اِ) شست . عدد پس از پنجاه و نه وپیش از شصت و یک . ستون . ستین . شش بار ده . نماینده ٔ آن در ارقام هندیه 60 و در حساب جمل «س » باشد. (یادداشت مؤلف ). شش دفعه ده . (ناظم الاطباء) :
بجای خشتچه گر شصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود گند زشت آن بغلت .عماره ٔ مروزی .
به پیش سپاه اندرون پیل شصت
جهان پست گشته ز پیلان مست .
فردوسی
– شصت ساله ؛ آنکه یا آنچه شصت سال دارد :
روز جستن تازیان همچون نوند
روز دز [ دژ ] چون شصت ساله سودمند.رودکی .
– شصت ساله ؛ آنکه یا آنچه شصت سال دارد :
روز جستن تازیان همچون نوند
روز دز [ دژ ] چون شصت ساله سودمند.رودکی.
شصت . [ ش َ ] (اِ) شست . قلاب ماهیگیری . (از ناظم الاطباء). شست . شص . دام ماهی . دام ماهیگیری . تور ماهیگیری . (یادداشت مؤلف ) :
در شصت فتاده ام چو ماهی
آیا بود آنکه دست گیرد.حافظ.
عدد شصت به انگلیسی
sixty
threescore
شصت عربی : ستون
شصت به ترکی : altmış
شصت به آلمانی : Sechszig, Sechzig
معنی شصت به فارسی
شصت شست : عدد ۶٠ شش ده تا
( اسم ) شش بار ده پنجاه به علاوه ده ( ۶٠ ) .
معنی شصت در فرهنگ معین
شصت(شَ) (اِ.)پنجاه به علاوة ده (۶٠)، شش ده تا.
معنی شصت در فرهنگ فارسی عمید
شصت عدد ۶۰، شش ده تا.
شصت در جدول کلمات
طبق اصل شصت و پنجم جلسات مجلس شورای اسلامی با حضور چه مقدار از نمایندگان رسمیت پیدا میکند ؟ دو سوم از کل نمایندگان .
کلمه : شصت
آوا : Sast
اشتباه تایپی : awj
نقش : عدد اصلی
معنی شست در لغتنامه دهخدا
شست. [ ش َ ] (اِ) زنار و رشته ای که گبران و هنود بر کمر بندند و بر گردن آویزند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). زنار. (غیاث اللغات ) :
صفحهی 7 از 11
سوق/ سوق:
سوق:(بر وزن«ذوق») به معنای راندن است.
سوق:(بر وزن«دوغ») به معنای بازار است.
سوک/ سوگ:
به معنای عزا و ماتم. املای آن به هر دو صورت یعنی با«ک» و«گ» صحیح است.
شادروان/ شادُرْوان:
شادْروان: مرکب از دو کلمة«شاد» و «روان» است و معادل«مرحوم» عربی است.
شادُرْوان: (به ضم«د») پردة بزرگ مجلل که در قدیم در برابر ایوان یا درگاه شاهان و امیری میآو یختهاند.
شَبَحْ/ شَبَه:
شبح: سیاهی که از دور به نظر آید(جمع آن« اشباح» است.)
شَبَه: واژه فارسی است به معنای«نوعی سنگ سی اه و براق در عین حال کم ارزش»(معرب آن«سَبَق» است.)
شست/ شصت:
شست: انگشت بزرگ و پهن دست و پا.
شصت: عدد شصت(هر دو واژه فارسی است).
شِیب/ شَیْب:
شیب: (بر وزن«نیک») واژه فارسی است به معنای«فرود»(در مقابل فراز).
شیب: (بر وزن«غیب») واژة عربی است به معنای«پیری».
صُدْره/ سُدْره:
صُدر: کلمة عربی و به معنای«قسمت بالای سینه» است و توسعاً به «جامهای بیآستین که سینه و شانهها را میپوشاند» اطلاق می شود.
سُدْره: واژة عربی است به معنای«پیراهن سفید و گشاد و آستین کوتاهی که تا سر زانو میرسد و زرتشتیان پس از سن بلوغ آن را میپوشند».
صَدْره / سُدْره:
صُدره: کلمة عربی و به معنای«قسمت بالای سینه» است و توسعاً به«جامهای بیآستین که سینه و شانهها را میپوشاند» اطلاق می شود.
سُدْره: واژه عربی است به معنای«پیراهن سفید و گشاد و آستین کوتاهی که تا سر زانو میرسد و زرتشتیان پس از سن بلوغ آن را میپوشند».
صَدیْق/ صِدّیق:
صدیق: (به فتح اوّل، بدون تشدید) به معنای«دوست، خاصّه دوست یک رنگ» است(جمع آن«اَصْدقاء»).
صدیق:(به کسر اوّل و تشدید دوم)، صفت ک سی است که اندیشه و گفتار و کردارش یکی باشد و در همة احوال، راستگو و درستکردار باشد.
طُرفه/ طَرفه:
طُرفه: (به ضم اوّل و سکون دوم) به معنای«چیز بد یع و نادر و شگفتآور».
طَرفه:(به فتح اوّل و سکون دوم) به معنای«یک بار جنباندن پل ک» است.
عَلَوی/ عُلْوی/ عِلْوی:
علوی: (به فتح اوّل و دوم) منسوب به علیبن ابیطالب(ع) و اولاد آن حضرت.
عُلْوی: (به ضم اوّل و سکون دوم) صفت از عُلُوّ است(عُلُّو: بلندی و بالایی)، عالم عُلْوی یعنی عالم بالایی.
عِلْوی:(به کسر اوّل و سکون دوم) منسوب به«عِلْو» است و عِلْو یعنی(بلندترین و بهترین چیز).
عَمّان/ عُمّان:
عَمّان:(به فتح اوّل و تشدید دوم) نام پایتخت اردن هاشمی.
عمان: (به ضم اوّل) نام دریایی در جنوب پاکستان و ایران و شبه جزیره عربستان.
و نیز نام ناحیهای در جنوب شبه جزیره عربستان. این کلمه را هم به تخفیف«م» و هم به تشدید آن تلفظ م یکنند.
عمران/عمران:
عمران:(به ضم اوّل) آباد کردن، آبادانی.
عمران: (به کسر اوّل): نام پدر حضرت موسی(ع)
عمل/ امل:
عمل: کار، عمل.
اَمَل: امید، آرزو.
عیلام/ ایلام:
عیلام: کشوری بوده است در قدیم شامل خوزستان و لرستان و کوههای بختیاری کنونی که حکومت آن در سال 645 ق. م به دست آشور بنیپال، منقرض شد.
ایلام: شهری است در پشت کوه لرستان که نام قدیم آن«حسنآباد» بوده است.
عَنّاب/ عُنّاب:
عناب: (به فتح اوّل و تشدید«ن»)انگور فروش.
عناب:(به ضم اوّل و تشدید«ن»)دانههای دارویی، سنجدگونه.
ارائه شده توسط : حسین ایزدی
در وب سایت : جم نما
به نظرتان بیشتر چه محتوای در جــم نـما منتشر شود؟