تعداد نظرات
0 دیدگاه
تعداد لایک
5 پسندیدن
تاریخ انتشار
یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰
بازدید
101 نفر
درباره سرگذشت یک رود انشا بنویسید و در آن از زبان رود مسئله آلودگی آب و راه های جلوگیری از آن را شرح دهید
درباره سرگذشت یک رود انشا بنویسید و در آن از زبان رود مسئله آلودگی آب و راه های جلوگیری از آن را شرح دهید صفحه 31 مطالعات اجتماعی پنجم
جواب فعالیت صفحه ۳۱ کتاب مطالعات اجتماعی پایه پنجم دبستان ابتدایی درباره سرگذشت یک رود انشا بنویسید و در آن از زبان رود مسئله آلودگی آب و راه های جلوگیری از آن را شرح دهید به زبان کودکانه.
انشا درباره رود مطالعات اجتماعی پنجم
مقدمه : باران می بارید. قطرات باران کنار هم می نشستند و کم کم به رودی زیبا تبدیل می شدند.
بدنه : آرام آرام چشم هایم را باز کردم وقت رفتن بود و دیگر ماندن جایز
نبود. بار و بندیل را جمع کردم و راهی سفر شدم. از کوه جست و خیز کنان
پایین رفتم. به صدای دلنشین پرندگان گوش دادم و گاهی با آنها همسفر شدم و
سیرابشان کردم. گاهی سنگریزه ها را جابه جا کردم و آنها را به مقصد رساندم.
گل ها و گیاهان را سیراب کردم و با شاپرک ها دوست شدم.
رودخانه های دیگری را دیدم که از کنارم عبور می کردند گاهی با شتاب وگاهی
به آرامی. گاهی با من هم صحبت می شدند و گاهی بی توجه به من عبور می کردند.
بالاخره به مقصد رسیدم. ساحل دریا. چقدر بزرگ و زیبا بود. نگاهی به خود و
دریا کردم و خود را به اغوش او سپردم.
نتیجه : هر چیزی در زندگی به علت انجام ماموریتی خلق می شود و در راه انجام
آن تلاش می کند و نهایتا پس از رسیدن به هدفش رهسپار نیستی می گردد. چه
زیباست در این راه تلاش کنیم آنگونه باشیم که خداوند از ما راضی باشد.
فاطمه : اینبار سریعتر از قبل تبدیل به باران شدم، و بر روی کوهی ریختم. در انجا به علت سردی هوا منجمد شدم و باقی ماندم، فصل تابستان آمد و من دوباره به آب تبدیل شدم. حال که همینطور جاری هستم و به سمتی میروم که خود از آخر آن خبر ندارم. در طول این مسیر مقداری از من به زمین فرو میرود و مقداری مورد استفاده بقیه قرار میگیرد. اما من همچنان بزرگ و قوی هستم ! اینجا دیگر آخر مسیر است، من در پشت سدی که انسان ها ساخته اند گیر افتادم. احتمالا من برای مصارف خانگی به شهر انتقال داده میشوم. وقتی من را از لوله های کوچک و باریک به خانه ها انتقال میدهند بیشتر دلم برای آن زمان که آزاد بودم تنگ میشود، زیبایی های طبیعت را میدیدم و لذت میبردم. ولی اکنون من تکه تکه خواهم شد، بخشی از من به یخچال میرود، بخشی به داخل سماور، بخشی به فاضلاب!و شاید این پایان، هرچند پایانی که من دوست نداشتم پایان سرنوشت من باشد.
انشا در مورد سرگذشت یک رود از زبان خودش
انشا سرگذشت یک رود از زبان خودش
انشا سرگذشت یک رود از زبان رود و آلودگیش
در دریای نیلگون و پهناور خوش بودم. پولکهای لیز و براق ماهی هارا نوازش میکردم. با باد موج می شدم و با آفتاب، بخار. تا این که از دریادل کندم و به آسمان پیوستم و همچون پنبه حلاجی شده در آسمان پهناور گسترده شدم. باد مرا می راند تا به آسمان خشکی ها رساند. آنگاه مرا چنان کوبید که برق از سرم پرید و من غریدم و قطره قطره باریدم.
باریدم و باریدم. انگشتانم را به خاککوبیدم. خاک را شکافتم و شکافتم و به اعماق فرو می رفتم و فرو می رفتم تا اینکه سرم خورد به سنگ، آنگاه سفره آبی شدم در زیر زمینو جریان داشتم و در حرکت بودم تا به شکافی رسیدم و بیرون جستم و چشمه شیرینی شدم تا از من بنوشند و زنده بمانند و حیات بیابند.
آنگاه جاری شدم و به تکاپو افتادم، رود شدم، رگهای حیات زمین شدم. حرکت میکردم و می رفتم شاد بودم ماهی های آزاد در آغوشم جست و خیز می کردند سنگها را قلقک میدادم، بوته های اطرافم را شاداب می کردم.
کودکان در دامنم آب تنی می کردند و گوسفندانو چهارپایان از آبم سیراب می شدند. چه لذت بخش بود حیات بخشیدن و تمیز کردن. هر کجا پا میگذاشتم پاک میکردم و زندگیمی بخشیدم اما ناگهان حالم بد شد، خیلی بد؛ بد تر از آنکه فکرش را کنی، داشتم کم کم سیاه و بد بو میشدم، ماهی ها در آغوشم جان دادند و دیگر هیچ کس از من نمی نوشید .
دنبال این بودم که چه شده حالم چنین بد شده. دیدم این انسانهایی که من به آنها حیات می بخشم ، دارند زندگی را از من میگیرند ، این انسان هایی که برایشان پاکی به ارمغان می آورم آلوده ام می کنند. آنها لوله های فاضلاب را به سمت من هدایت کردند و فاضلاب بیمارستان ها و کارخانه ها و شهر ها را به خوردم دادند.
من دیگر رودنبودم. فاضلاب بودم که همه از من گریزان بودند. دوست داشتم فرار کنم از این آدم ها و خودم را برسانم به دریا تا دوباره زنده شوم پاک شوم زلال شوم، اما نه، اگر می رفتم به دریا، دریا چه می شد؟ آن هم آلوده می شد ، ماهی های دریا می مردند ، دریا می مرد.
نه پای رفتن داشتم نه دل ماندن. تا اینکه
احساس کردم دارد حالم خوب می شود. سبک شده بودم. داشتم بالا می رفتم. بله
آفتاب به دادم رسید. بر من آنقدر تابید تا بخار شدم و به آسمان رفتم.
از آن بالا زباله های بر جای مانده را دیدم که داشت زمین را خفه می کرد. دلم به حال زمین سوخت.
از آدمهای روی زمین دلخورم، دوست ندارم ببارم. دوست دارم همین بالا بمانم. اما چه می شود کرد دوستم زمین به من احتیاج دارد پس خواهم بارید.
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
نویسنده : مقدمه : باران می بارید. قطرات باران کنار هم می نشستند و کم کم به رودی زیبا تبدیل می شدند.
بدنه
: آرام آرام چشم هایم را باز کردم وقت رفتن بود و دیگر ماندن جایز نبود.
بار و بندیل را جمع کردم و راهی سفر شدم. از کوه جست و خیز کنان پایین
رفتم. به صدای دلنشین پرندگان گوش دادم و گاهی با آنها همسفر شدم و
سیرابشان کردم. گاهی سنگریزه ها را جابه جا کردم و آنها را به مقصد رساندم.
گل ها و گیاهان را سیراب کردم و با شاپرک ها دوست شدم. رودخانه های دیگری
را دیدم که از کنارم عبور می کردند گاهی با شتاب وگاهی به آرامی. گاهی با
من هم صحبت می شدند و گاهی بی توجه به من عبور می کردند. بالاخره به مقصد
رسیدم. ساحل دریا. چقدر بزرگ و زیبا بود. نگاهی به خود و دریا کردم و خود
را به اغوش او سپردم.
نتیجه گیری : هر چیزی در زندگی به علت
انجام ماموریتی خلق می شود و در راه انجام آن تلاش می کند و نهایتا پس از
رسیدن به هدفش رهسپار نیستی می گردد. چه زیباست در این راه تلاش کنیم
آنگونه باشیم که خداوند از ما راضی باشد.
نویسنده : اینبار سریعتر از قبل تبدیل به باران شدم، و بر روی کوهی ریختم. در انجا به علت سردی هوا منجمد شدم و باقی ماندم، فصل تابستان آمد و من دوباره به آب تبدیل شدم. حال که همینطور جاری هستم و به سمتی میروم که خود از آخر آن خبر ندارم. در طول این مسیر مقداری از من به زمین فرو میرود و مقداری مورد استفاده بقیه قرار میگیرد. اما من همچنان بزرگ و قوی هستم ! اینجا دیگر آخر مسیر است، من در پشت سدی که انسان ها ساخته اند گیر افتادم. احتمالا من برای مصارف خانگی به شهر انتقال داده میشوم. وقتی من را از لوله های کوچک و باریک به خانه ها انتقال میدهند بیشتر دلم برای آن زمان که آزاد بودم تنگ میشود، زیبایی های طبیعت را میدیدم و لذت میبردم. ولی اکنون من تکه تکه خواهم شد، بخشی از من به یخچال میرود، بخشی به داخل سماور، بخشی به فاضلاب!و شاید این پایان، هرچند پایانی که من دوست نداشتم پایان سرنوشت من باشد.
نویسنده : ای آدم ها شاید روزی برسد که شما مجبور بشین ازاین اب آلوده بنوشید پس آب هارا آلوده نکنید ممنون می شوم.
نویسنده : در آغاز قطره ای از قطره های بی نهایت باران بودم. ابر که تیره شد و باران به باریدن کرد و از آسمان چکیدم.
نویسنده : بچها از اب درست استفاده کنید تا بعدن مجبور نشید از اب آلوده بنوشید. آب مایه ی حیاطه وکمبود آب خطر بزرگیه ایران عضو کشور های کم اب است.
نویسنده : آب نعمت خدا هست ای بچه ها لطفا از آب درس استفاده کنید و ای بزرگان در نزدیکی رود ها کار خانه نسازید.
نویسنده : من ابر بو دم یک روز باران بارید و من تبدیل به یک رود شدم رود از همه جا چرخید سنگ ها را با خود بردم به مقصد رساندم وبا گل ها اب دادم دنبال گنجشک ها رفتم و به یک اقیانوس رسیم خیلی بزرگ بود فکر نمی کردم به یک جایی برسم.
نویسنده: سلام بچه ها من رود هستم لطفا در من اشغال نریزید من اب مورد نیاز شما هستم شما بامن حمام میکنید ظرف میریزید وحتی غذا بامن میپزید مسواک و دست شستن هم هستپس همیشه شکر گذاز خداوند مهربان باشید و مواظب من میدانیدکه بعضی از مردم در من اشغال های فاضلابشان را در من میریزند واشغال های خانه شان لطفا بچه ها هم به من وهم به محیط زیست اسیب نرسانید.
نویسنده: بچه ها اب مایه حیاط ایت از ان خوب استفاده کنید و. روزی اب برشما نبود چه کار میکنید پس از اب خوب استفاده کنید.
ارائه شده توسط : حسین ایزدی
در وب سایت : جم نما
به نظرتان بیشتر چه محتوای در جــم نـما منتشر شود؟