تعداد نظرات
0 دیدگاه
تعداد لایک
5 پسندیدن
تاریخ انتشار
پنجشنبه ۴ آذر ۱۴۰۰
بازدید
230 نفر
معنی درس هفت خان رستم فارسی ششم ابتدایی
خروشید و جوشید و برکند خاک *** ز سمش زمین شد همه چاک چاک
رخش خشمگین شد شیهه کشید سپس به نشانه یورش، سُم خود را به زمین کوبید و زمین زیر سُمهایش تکه تکه شد.
بزد تیغ و بنداخت از بر ،سرش *** فرو ریخت چون رود ،خون از برش
رستم با شمشیر سر اژدها را از بدنش جا کرد و خون مثل رودخانه از بدن اژدها جاری شد.
بینداخت چون باد، خم کمند *** سر جادو آورد ناگه به بند
رستم با سرعت زیاد طناب را حلقه کرد و به سمت جادوگر پرتاب کرد و او را اسیر کرد.
میانش به خنجر به دو نیم کرد *** دل جادوان زو پر از بیم کرد
رستم با خنجر کمر جادوگر را دو قسمت کرد. با این کارِ رستم، بقیه جادوگران بسیار از او ترسیدند.
چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب *** بدو تاخت مانند آذرگشسب
رستم تا او را دید اسبش را به حرکت درآورد و با سرعت و مثل آتش به سمت او حمله کرد.
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر *** سر از تن بکندش به کردار شیر
رستم با شجاعت یال و سر گوش او را گرفت و با شجاعتی مثل شیر سر او را از تنش جدا کرد.
ز بهر نیایش سر و تن بشست *** یکی پاک جای پرستش بجست
رستم برای نیایش و ستایش خدا دست و صورت خود را شست و تمیز کرد و یک جای پاکیزه برای پرستش پیدا کرد.
از آن پس نهاد از بر خاک ، سر *** چنین گفت کای داور دادگر
پس از آن سرش را به نشانه سجده بر خاک گذاشت و به خدای خود گفت: ای پروردگار عادل
ز هر بد تویی بندگان را پناه *** تو دادی مرا ، گردی و دستگاه
تو بندگانت را از هر بدی و سستی در امان نگه میداری و تو هستی که به من قدرت و توان پهلوانی دادی
نظر شما در مورد این درس چی بود؟ از کدام بخش درس هفت خان رستم بیشتر از بقیه قسمتها خوشتون اومد؟
عنی شعر های درس هفت خان رستم
خروشید و جوشید و بَرکَند خاک -- زسُمّش زمین شد ,همه چاک چاک
رخش می خروشد و سُم بر زمین می کوبد تا خاک را زیر و رو کند
بزد تیغ و بنداخت از بَر,سرش -- فرو ریخت چون رود,خون از بَرَش
رستم با شمشیرش سر ازدها را از تنش جدا کرد و از سر بریده شده اش رودی از خون به را می افتد
بینداخت چون باد,خَمِّ کمند -- سر ِ جادو آورد ناگه به بند
رستم طنابش را طوری پرتاب میکند که سر جادوگر را به بند می کشد
میانش به خنجر به دو نیم کرد -- دل جاودان زو پُر از بیم کرد
رستم با خنجر خود اورا به دو نیم کرد و با این کار ترس و وحشتی در دل ستمگران انداخت
چو رستم بدیدش ,برانگیخت اسب -- بدو تاخت مانند ِ آذرگشسب
وقتی رستم ارژنگ دیو رامی بیند,مانند آتشی پر قدرت به سوی او می تازد
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر -- سر از تن, بکندش به کردار ِ شیر
رستم سر و گوش و موهای دیو را دلیرانه (شجاعانه) گرفت و سرش را مانند یک شیر پر قدرت از تن جدا کرد
زبهر ِ نیایش, سر و تن بشُست -- یکی پاک جای ِ پرستش بجُست
رستم بعد از پیروزی برای نیایش و راز و نیاز خودش را می شوید و مکانی تمیز برای عبادت پیدا می کند.
از آن پس نهاد از بر ِ خاک,سر -- چنین گفت کای داور ِ دادگر!
سرش را برای سجده بر زمین می گذارد و به خداوند چنین می گوید : که ای داور عادل ...
ز هر بد,تویی بندگان را پناه -- تو دادی مرا,گُردی و دستگاه
تو پناه بندگانت در مقابل بدی ها و زشتی ها هستی و من هرچه قدرت و مقام دارم از لطف توست
ارائه شده توسط : حسین ایزدی
در وب سایت : جم نما
به نظرتان بیشتر چه محتوای در جــم نـما منتشر شود؟