تعداد نظرات
0 دیدگاه
تعداد لایک
4 پسندیدن
تاریخ انتشار
یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰
بازدید
1,353 نفر
دوستان من جواب دقیقی براش ندارم اگر جواب میدانید تو نظرات بنویسید
معنی پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانه ای بگزارد
حکایت اندرز پدر همراه با معنی ص 17 فارسی هفتم
اندرز پدر
یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبد و شب خیز بودم. شبی در خدمت پدر، رحمة الله علیه، نشسته بودم و همه شب، دیده بر هم نبسته و مُصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته.
پدر را گفتم: از اینان، یکی سر برنمی دارد که دوگانه ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده اند که گویی
نخفته اند که مرده اند.
گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی، به از آن که در پوستینِ خلق، اُفتی.
معنی حکایت
به یاد دارم که در دوران کودکی خدا را عبادت می کردم و شب ها بیدار بودم . یک روز در کنار پدرم( که رحمت خدا بر او باد) تمام شب را بیدار بودم و کتاب قرآن را در آغوش گرفته بودم و عده ای در کنار ما خوابیده بودند. به پدرم گفتم :از این افراد یکی هم بیدار نمی شود که نماز صبح بخواند . آن چنان در خواب بی خبری فرو رفته اند که انگار نخوابیده اند و مرده اند. گفت : ای فرزند عزیزم تو هم اگر می خوابیدی بهتر بود تا این که درباره ی مردم غیبت کنی؟
فارسی هفتم، حکایت، اندرز پدر
یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبد و شب خیز بودم.
به یاد دارم که در ایام بچگی شب زنده دار بودم و به عبادت می پرداختم.
شبی در خدمت پدر، رحمه الله علیه، نشسته بودم و همه شب، دیده بر هم نبسته و مصحف عزیر بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته.
یک شب در نزد پدرم، که رحمت خداوند بر او باد، نشسته بودم در حالی که تمام شب نخوابیده بودم و به خواندن قرآن پرداخته بودم و عده ای در اطراف ما خوابیده بودند.
پدر را گفتم: از اینان، یکی سر بر نمی دارد که دوگانه ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند.
به پدرم گفتم: از این مردم، یکی بیدار نمی شود تا دو رکعت نماز صبح بخواند. آنقدر در خواب فراموشی فرو رفته اند که انگار نخوابیده اند بلکه مرده اند.
گفت: جانِ پدر! تو نیز اگر بخفتی، به از آن که در پوستین خلق افتی!
پدرم گفت عزیزم تو هم اگر می خوابیدی بهتر بود تا پشت سرِ مردم حرف بزنی و از آنان عیبجویی کنی.
ارائه شده توسط : حسین ایزدی
در وب سایت : جم نما
به نظرتان بیشتر چه محتوای در جــم نـما منتشر شود؟