نشستم عشق را معنا کنم دل گفت یا زینب نشستم دیده را دریا کنم دل گفت یا زینب نشستم یادی از زهرا کنم دل گفت یا زینب قیامت خواستم برپا کنم دل گفت یا زینب زنی عاشق که زهرا گونه معنا شد قیامت را و معصومانه بر دوشش کشد بار امامت را همینکه لحظه ای از او نوشتن شد قدم لرزید از او خواندم هوا در دم ، نفس در بازدم لرزید به خود گفتم به سویش گام بردارم ، قلم لرزید حریمی محترم کز حرمتش صدها حرم لرزید خداوندا حریمی این چنین را کیست سلطانش هزاران جان فدای او هزاران تن به قربانش نخوانش زینت بابا بگو جان علی زینب نگو دختر بخوانش مرد میدان علی زینب سر و سامان مولا روح و ریحان علی زینب علی دستان الله است و دستان علی زینب علی را آن چنان در پوست و در خون خود دارد که گویا جسم زینب یک علی در کالبد دارد سلام ای روز میلادت همه اشک چشم ها جاری سلام آموزگار عشق در آیین دلداری تلاطم داشت بین چشم هایت شوق دیداری و این یعنی حسینت را تو خیلی دوست میداری هنوز ای خواهر عاشق نخوردی شیر مادر را که میخواند تپش های دلت نام برادر را کجا وصف کسی همچون تو در قاموس من باشد که مداح مقامات تو باید پنج تن باشد نگهبانان اجلالت حسین است و حسن باشد کدامین زن شبیه تو چنین مردانه زن باشد کدامین خشم در خود این همه احساس را دارد و در پای رکابش اکبر و عباس را دارد اگر در چشمت اقیانوسی از امواج غم داری اگر حال پریشان دست بسته قد خم داری همان دست کریمی که حسن دارد تو هم داری و این یعنی برای دوست و دشمن کرم داری به زیر دین الطاف تو و حالت همه سر هاست کرامت کمترین کار شما خواهر برادر هاست چنانکه جز علی نامی پس از احمد روی لب نیست پس از نام حسین اسمی به غیر از اسم زینب نیست مثال عشق تو در هیچ دین و هیچ مذهب نیست دلی غیر از تو از عشق حسین این سان لبا لب نسیت میان سینه ام شوری ز شعر منزوی برپاست که این آقا یک عاشق دارد آن هم زینب کبری است مبین که کاغذ شعر من از این بند نم دارد که مدح تو بدون روضه ات یک چیز کم دارد چنان نام حسین ابن علی نام تو غم دارد دگر بر عهده ی من نیست از اینجا قلم دارد دلم را میبرد گویا دم دروازه ی ساعات میان خنده ها میریخت اشک عمه ی سادات