«هوروس» پسر نوجوانی است که روزی از پای یک دیو سنگی شمشیری را خارج
میکند. دیو به او میگوید که اگر بتواند دوباره شمشیر را تیز کند به
شاهزاده خورشید تبدیل میشود. پدر پیر هوروس میمیرد و هوروس به دهکدۀ محل
تولدش باز میگردد. پدرش به او میگوید که شیطان روزی مردم را فریب داده و
آنها سرزمین خود را ویران کردهاند. او در راه رسیدن به دهکده با «گروم
والد» که شیطان است روبهرو میشود و پیشنهاد او را برای دوستی و همراهی او
رد میکند. او هوروس را از کوه «ایین» میاندازد، اما شمشیر خورشید او را
نجات میدهد. هوروس تصمیم میگیرد به کمک مردم دهکده بیاید و آنها را از
دست شیطان نجات دهد...