یکی از صاحبدلان سر به جِیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشِفت مستَغرق شده. آنگه که از این معاملت باز آمد یکی از یاران به طریق انبساط گفت از این بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟ گفت: به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه ی اصحاب را، چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.
''ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز ''کان سوخته را جان شد و آواز نیامد ''این مدعیان در طلبش بی خبرانند ''کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
''ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم ''وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم ''مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ''ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم
یکی از عارفان سر به گریبان مراقبه فرو برده و در دریای مکاشفه غوطه ور شده بود؛ وقتی از آن حالت عرفانی بیرون آمد یکی از دوستان گفت: از این گلزار معرفت که در آن بودی برای ما چه هدیه ای آورده ای؟ گفت: مدام در این فکر بودم که وقتی به درخت گل برسم دامنی برای هدیه به یاران پر کنم. وقتی رسیدم بوی گل چنان مرا از خود بی خود کرد که اختیارم از دست رفت و فراموش کردم چه می خواستم.
''ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز ''کان سوخته را جان شد وآواز نیامد ''این مدعیان در طلبش بی خبران اند ''کان را که خبر شد،خبری باز نیامد
✔️شعر: ای بلبل صبحگاهی که با فریاد و آواز ادعای عاشقی داری، عشق را از پروانه یاد بگیر که جانش از آتش شمع سوخت اما دم بر نیاورد. اینان که مدعی هستند معشوق را شناخته اند از عشق هیچ نشانه ای ندارند و اما از عاشقان واقعی که عشق را درک کرده باشد هم هیچ خبری نیست.
''نکته:(سوختن پروانه از آتش شمع به دلیل غریزه و علاقه آنها به نور و روشنایی در واقع به نوعی نماد عاشقی تبدیل شده است)
''ای برتر از خیال وقیاس وگمان و وهم ''وز هر چه گفته اند وشنیدیم وخوانده ایم ''مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ''ما همچنان در اول وصف تومانده ایم
✔️شعره: ای خدایی که از قوه درک و تخیل و اندیشه انسان خارج هستی، و از هرچه درباره ی تو گفته شده و ما شنیده ایم و خوانده ایم برتر و فراتری. مجلس وعظ و درس تمام شد و عمر ما به پایان رسید و ما هنوز در ابتدای توصیف تو قرار داریم.